" گويند پس از غايب شدن شمس ، بارها به دروغ خبر رويت او را به مولانا ميدادند و آن حضرت هديتي  ميکرد .روزي کسي در جلسه درس مولانا وارد آمد و باز خبر از ديدار شمس داد.جلا ل الدين که ديگر چيزي برايش باقي نمانده بود اين بار قباي ارزشمند خود را به او عطا کرد.در همين لحظه يکي از شاگردانش به اعتراض برخاست و بر سادگي مولانا  آشفت و گفت : تو خود ميداني که اين اخبار دروغ است ،چرا خلعت به دروغ ميدهي؟ مولانا فرمود"آنها را به سبب دروغشان دادم ،چون راست گفتي ،جان دادمي"

شنیدن خبری از آزادی حتی به دروغ وجد آور است.....چون راست باشد جان دادن سزاست

این روزها که معرکه انتخابات؟ است دچار بیخوابی اسلامی و بی شوری انتخاباتی شده ام شدیدا....


*حکایت بالا از مولانا را یک بار در جایی برای عده ای خواستم تعریف کنم...به پایان نرسیده ، بغض راه بر سخن بست و حکايت ناتمام ماند و جماعت حيران....